-
بی درنگ
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 09:44
شب و اندیشه ی وهم شب و مقدار سکوت رنگ خاکستری ثانیه ها گنگ شدن محو شدن مرثیه ها سرِ تا روز بلند سر پژمرده ی خند سر هر کار پر از اطمینان شب آهو شب اهلی هر آن اگر از حکم بپرسی حکم آخر مرگ است حکمی از لای جنون تا به اندیشه و خون سرِ پا بودن تا صبح گریز بی خیالی پرهیز ثانیه ثانیه ی لبخند است فرصت پیوند است نگریز از من و...
-
. . . . .
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 09:45
خون به غایت ساده است می پریشد مهتاب یک دم این ننگِ جنون می فروشد این خواب خواب سردادن به تو خواب آن یافته ها سوکِ هر شام بلند بی ستاره پیوند بسته پا جان تَهی جان که نه رسم گریز سوی بی سوی خدا از فرو اوج حضیض کلک صبح بیفزوده به خورشید تا گریز شب و هیچ یکه نام دِهنِ ساده پریش خاک زین بستر و پیچ پیچ و یک تاب پر از تنهائی...
-
غزل ( ۳ )
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1385 10:18
رِنگ تاری خفته بر مضراب غم سازها بی رونقند از بیش و کم از درون نای ها خیزد صدای مبهمی که فرو شوید به دل رنج عتاب زیر و بم کاخرین دستی که بر پرده به یک گیتار شد در همان دم مرد ناطور شد در پیش هم زخمه ها سوزند ضرب و دهل ها آوای جنگ صورتی بودیم ما و تک نقابی دم به دم چنگ و بربط ها شکستند در حریم انجمن حالیا شیطان بخندد...
-
بهانه ( به یاد سنندج )
شنبه 30 دیماه سال 1385 10:15
حیف که دلم یخ زده اینجا کو بچه ها محله ی ما بلواری بود تو دره شهری کوهها سپید روزای رنگی ستاره های بی کس زُل زده تهِ کوچه سو نداره چشاشون اَه این غروب چه پوچه یه بچه تو سیاهی اول خط فسونه کی گفته تو کتابا هر شب عروس کِشونه ؟ خون توی خونه خونه شمع دلا کدومه ؟ سروای کوچه مردند خاکه و باد و بومه . تو کوچه ی پیاده ها یه...
-
به نام خدا
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 09:54
سردم و خاموش پیرم و پر از نشاط گمشده تنهایم و پر از غصه های تمام شده کافرم و پر از انکار ذهن درگیر در امواج باد و طوفان کلمات برای جاری شدن به یکدیگر فرصت نمی دهند و جای یکدیگر را اشغال می کنند و دنیای حروف را به هم می کشند . آخر به کدامین تمنای دل باید مرد . آیا تو خود می دانی چه می کنی با این پیر چروکیده ؟ آخر به...
-
مطلبی خواندنی از جناب ققنوس خیس
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 17:28
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می سازم بدآهنگ است بیا ره توشه برداریم , قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟ می گوید ؛ هر چه که می گویی تحت تاثیر تبلیغاتی است که دولت سایه به راه انداخته و حقیقت ندارد می گویم , کدام سایه را می گویی ؟ من آن چه را که می بینم می گویم . آن چه که چون...
-
باز از سر
دوشنبه 25 دیماه سال 1385 10:39
می نویسم دل مهتابو بگو که واسه سیاه بازی هه دیر شده نه که حکم آخرِ جاده رسید صبح رسید شکهای مرده پیر شده تا که فردا از سرم رها کنم این همه دل دلِ بی هوائی رو تو سرم یه لقمه نون فدا کنم محض تو گرمای بی خدائی رو می نویسم دلِ مهتابو بگو که دیگه از غم و گریه سیر شدم اشک سرد آخرین گلایه رو خاک کردم تو شب و اسیر شدم نه که...
-
باز از گریه پرم
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 19:25
موجی از خواهش و نفرت تو گلومه تو گلومه که بپرسم مگه مردی مگه تاریکی تمومه نه نگاتو می شناسم نه یه دلتنگ بهارم یه عقب مونده توی شوق لحظه ها رو می شمارم اونکه با قلب پر مهر یه سبد ترانه داره دل همبازی ما رو تا ته دنیا می یاره این ته دنیاست که افسوس شرم و هذیون تو گلوشه که می میره بغض بارون وقتی عشقو می فروشه اون منم...
-
برای وجودم
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 19:24
شک ندارم فرشته ای روح بزرگِ آبرو صداقتِ خیالی و شهامت یه آرزو شک ندارم که موندنی صاحب اصل و خوندنی ضیافت منو برس ای خوب من ستودنی نگاه نور به روح من تو هستِ هست سرور من منو ببخش معجزه کن ای ناجی و غرور من من من میشم تو با منی نه گم میشم فرو میشم اگه بری سرِ سوزنی . قربون خند و گریه هات فدای تو از سر تا پات این قلب پُر...
-
شرک مجسم
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 19:17
این شعر رو هدیه می کنم به همه ی عاشقان ایران Naughty Child Roguish Sanctimonious of Rubbish Screw You Shit Hellish حرفای داغمو ببین به این ترانه شک بکن تب زده ی خیالتم فکرای ضدِ تک بکن نه یه صدای آشنا نه اون دلای بی گناه سکوتِ ممتد و یه شک سقف شبم چه بی پناه یه اعتراض منزجر یه همفرازِ منتظر به باور اون خرقه پوش اونکه...
-
شرجی ترین رویا
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 19:15
به پاس عشق و آئینه فقط یک بوسه با من باش فقط یک دم فقط این کم من بی قصه را دریاب به دنیای سکوت من فقط تکرار بی فرجام فقط سودای بی انجام فقط شرجی ترین رویا ۲ به نام کمترین فریاد به نام همسرای درد به یاد هر چه بیهوده است صدا بوده است نفس بوده است . اگر کهبار هر مرگم اگر سرشار هر سایه منم آن فرصت دیدن در این رهوار بی...
-
از نو به نو
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 19:14
من آزادم ولی محصور غمها من آزادم ولی یکه و تنها من آزادم میون قلعه های دیو ر ویا من آزادم میون پرسه های مرگ فردا من و شب گریه و عطر تن تو من و دریای غمها ساحل تو مرا با خود ببر تا بی فراسو مرا از خود مران ای سوز جادو من آزادم تو را ای بی هیاهو به استغنای شبهایم گمارم . من آزادم به پاس خنده و درد سرایم را به شبگیران...
-
پنیر دانمارکی
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 18:09
تنگ میشه و سنگ میشه و جون می گیره خون می گیره جنگ میشه و لنگ میشه می ریزه تو چشم سیاش یه آتیشی کور میشه و شور میشه و رنگ میشه زنگ میشه و گنگ میشه و بنگ میشه شک نکن به بودنت شک نکن به موندنت ای دل بیمار تار غمُ بشکون حنجره ی شکُ بدر پنجره ی امیدُ باز کن یه جور دیگه نیگا کن ببین داری پیر میشی سیر میشی اسیر میشی خمیر تو...